گاهی باید بغضت را بخوری و اشکت را پاک کنی که مبادا دل کسی بلرزد...!
حتی در تنهایی خودت حق اشک ریختن نداری
چرا که
قرمزی چشمهایت دل میشکند!
خیالت همه جا با من است ...
اما...
دلم گرمای وجودت را می خواهد...
نه سردی
خیالت را...!
چه رسم عجیبی ست...
تو بی خبر از من
و ...
تمام من در گیر تو...
دیشب با یاد تو چشامو بستم
امروز به اندازه ی تمام لحظه های باهم بودنمون گریه کردم!
تا شاید زودتر ببینمت!!
کاش فقط بودی ...
وقتی بغض می کردم ...میگفتی ...
ببینم چشماتو ... منو نیگا کن ...
اگه گریه کنی قهر میکنم میرما ...
آسان میتوانی فراموش کنی...
چه آسانتر می توانی از معبر خاطرات عبور کنی...
تو خوب به این مثل توجه کردی که..
سخت می گیرد جهان برمردمان سخت کوش
و تو همه چیز را آسان گرفتی
آسان رفتی و فراموش کردی
ومن باز هم هیچ گله ای ندارم.
سکوت وصبوری ام را به حساب ضعف و بی کسی ام مگذار
دلم به چیزهایی پایبنداست که تو یادت نمی اید...!
همیشه می گفت:
تو
نیمه ی گم شده ی منی
وقتی ترکم کرد
فهمیدم از شوق پیدا کردن نیمه گمشده اش
خودش را هم گم کرد...